فریادبی صدا
درسراشیبی
زندگی آنجاکه دیگرهمه چیزبوی بهترین هاوبرترین هارانمیدهدو رنگ دیگری به خودمی
گیرد اگرچشمانی که به روی همه چیزوهمه کس بسته وفقط چیزهایی راقبول داریم که
دیگران برایمان طوطی وارمی گویند رابازکنیم،حقایقی رامبینیم که در آن شرایط ودر
مسیرسربالایی زندگی؛ حتی شوخی اش هم بی مزه جلوه می کند .حقایقی که مثل همیشه تلخ
وگزنده هستندواگرخوب دقت کنیم چیزهایی رامی بینیم ومی فهمیم که دیگران سعی درپنهان
کردن یاخوب جلوه دادن آن هستند،شاید باخودبگوییدکه همه ی این ها
شعارهستند،اماخودتان قضاوت کنیدکدام را می توان باورکرد؟حقیقتی که در پس پرده
پنهان و به وسعت غیرقابل تصوری دروغین شده است یاواقعیت های اس خوب باشد نه حسی تهی وپوچ. اگرکتاب
تاریخ راازاول بادقت بخوانیم وکاری به جنگ ها ولشکر کشی ها،پادشاهان وتاج گذاری ها
نداشته باشیم،سرگذشت موجودی گرانبها ولی درعین حال خواروذلیل رامی فهمیم که
ازابتدا چیزی به جز ظلم نصیبش نشده،با این که نقش مهمی را ایفا می کرد ومی
کنداما...
حرف من
سر زن ایران نیست،من از«زن»می گویم،ازاین جنسی که آنچه لیاقتش بود راازآن دریغ
کردند.
آه...چه
بگویم وقتی چنان دردی عظیم روح زخم خورده ام را درهم می فشارد،چه بگویم وقتی بغضی
کهنه راه گلویم رامی گیرد تا ازاین دردحرفی نزنم؛وحتی قلم هم از نوشتن عاجز است
اشک هایم کلمات را درهم می کنندونمی گذارند حرفی اززخم های کهنه ومرهم هایی که هیچ
وقت نبودند سخن به میان بیاورم،امادیگرصبرکردن ونشستن وفقط نظاره کردن جایز نیست
می خواهم بگویم ازآنهایی که خودخواهانه قلم نیستی دردست گرفته بودند ومی
خواستندروی وجود«زن»یک خط قرمز بکشند،گویی باقطع شدن نفس های یک زن هزاران
شیرمردمتولد می شد،نمی دانم با خودچه فکر کرده بودند که این طور حریصانه وجودی که
تازه پا به عرصه ی هستی گذاشته بود رابااین که لبخند می زد ،با این که اشک می
ریخت،با این که نفس هایش آرام ومنظم می رفتند ومی آمدند زیر خراوار هاخاک دفن می
کردند،چشمان هیزوگوش های ناشنوایشان گویی نه می دید ونه میشنید صدای قلبشان را
نمیشنیدند که ببین اوهنوزنفس می کشد صدای جیغ گوشخراش این موجود ضعیف را نمی
شنیدند که عاجزانه می گفت:که چراحق بودن را از من می گیرید که ای بی انصاف ها من
هستم هنوز چرا راضی به دفن قلبی هستید که درحال طپیدن
است؟؟؟وآنها....نشنیدندونخواستند که بشنوندوهمچنان به کارهای جاهلانه شان ادامه
دادند.
می خواهم
از موجودی سخن بگویم که وجودش تنها به خاطر تولد پسری بودکه قرار بودبعدها یک
شیرمرد شود،وجودش به خاطربردگی بود،برده ای که به خاطرخطاهایی که هیچ وقت مرتکب نشده
بود؛هزاران باردرروز مجازات می شد،برده ای که تنها دلخوشی اش خلوت درانباری تاریک
وسردی بود که برای خوابیدن به اوهدیه کرده بودند آنجا می توانست بغض خفه شده اش
رابی صدادرگلو بشکند موجودی که بودنش همیشه اضافی بوده؛می خواهم از کسی سخن بگویم
که تنها به دلیل بی پناه بودن به دلیل ذلیل بودن ،به جای همان شیرمردی که بودنش
مایه ی افتخاربود حتی اگرمرتکب یک قتل شده باشدخون بها می شد،خون بها میشد برده می
شد مجازات می شد ودرپایان نفس ها ی آخرش صدای هلهله و شادی را به هوا می برد...
شاید با
خود بگویید که حالا که دیگر تمام شده اینها همه ماله گذشته بوده اما...دوباره همان
چشمها وهمان گوش ها که نمی خواستند ببینند وبشنوند.
می خواهم
از این همه آزادی که به همان شیرمردان ظاهری دیروز وانسان های سست عنصر امروز سخن
بگویم،آزادی که باعث فسادشده باعث ویرانی شده بگویم از محدودیت هایی که همچون قفس
وجود همان موجود ضعیف ودر عین حال قوی رادر بر گرفته بگویم همه به دنبال عامل این
همه فساد و... هستند ولی کسی ریشه یابی نمی کندکه چرا این اتفاق ها می افتد؟؟
یکی از
مهم ترین دلایل آن همین محدودیت های بی مورد است که خانواده هااین موجود بی گناه
را چنان محدود می کنند که وقتی این موجود قدم به غوغای زندگی وهیاهوی جامعه می
گذارد خودش را می بازد وهمچون پرنده ای که از قفس رهایی یافته در آزادی غرق می شود
دوست دارد همه چیز راامتحان کند،دوست دارد با همه ی کسانی که تا به حال اجازه ی
دوستی با آنها نداشته ارتباط برقرار کند به هرقیمتی حال پنهانی که موجب عواقبی
ناخوشایند می شود وخواه...
حتی در
این مورد هم به این موجودبی پناه ظلم می شود؛چرا که حجاب راکه می تواندهمچون یک
صدف این مروارید گرانبها را در بر بگیرد در نظرش نظیر یک دیو دوسر جلوه داده اند
که وقتی وارد جامعه می شود وچندنفر را آن
طور بدحجاب می بیندهمچون تشنه لبی حریصانه این آب
آلوده را
می نوشد وخواستاراین بد حجابی که درنظرش آزادی مطلق است می شود تقصیری نداردچون از
همان ابتدا توی اجتماع نبوده تا بتواند خوب را از بد تشخیص بدهد؛حالا ما کاری با
این شیرمردان ظاهری که به تازگی همگی دختر نما شده اند نداریم چرا که آنها ازهمان
اول آزادی مطلق داشته اند خودشان انتخاب کرده اند که شبیه زنان بشوندگویی پسر بودن
دیگر دلشان را زده ...
اما این
موجودکه همه آن را ضعیف می پندارند اگر درست با آن رفتار شود اگر راه درست را به
خوبی به ان نشان دهند می تواند دنیا را به هم بریزد با شما هستم ای آدمهای کوته
فکر که همه چیز را برای خودتان می خواهید وفکر می کنید که گریه آخرین سلاح زن است
به من بگویید که با این همه امکاناتی که دارید تا به حال چه انجام داده ایدغیر
ازخوش گذرانی های بی مورد و می کاپ های فجیعی که حتی خود زنان هم از این که خود را
این شکلی کنند شرم دارند به من بگوییدکدام یک از شما می تواندبا جرأت بگوید که من
یک شیر مرد واقعی هستم کدام یک آن تعداد افراد دختر نما یا آنهایی که از بس سست
هستند که حتی توانایی بالا کشیدن شلواری که اگر مادر مهربانانه بالا نکشد مطمئنا
خواهد افتاد را ندارند؟؟کدام یک؟یک نفرتان به من بگوید که آیا اگر یک زن پشتتان
نباشد اگر گرمی وجود یک زن درکنارتان احساس نکنید رنگ موفقیت را خواهید دید؟؟
ودر آخر
ای شیرزنان همیشه استواراز خداوند متعال برایتان بهترین ها راآرزومندم زندگی تان
سرتاسر موفقیت وتمام دلتان از غم دنیا خالی.همین وبس.
یاحق
نظرات شما عزیزان: